مهمترین سخنگوی مدل اول جورج لیبمِن اِنگِل متخصص داخلی و روانپزشک آمریکایی است که در سال ۱۹۹۹ فوت کرد و این مدل برپایه این است که انسان را باید از سه منظر زیست شناسی و طبی و هم از منظر روانشناختی و هم از منظر جامعه شناختی به آن پرداخته شود و هر پدیده انسانی از تغذیه یا سکس گرفته تا توسعه و تشکیلات سازی همه اینها باید از منظر همین مدل به آن نگاه کرد.
استفن ریچاردز کُوی دکترای الهیات معلم مدیریت پایهگذار یا حداقل یکی از سخنگویان مدل دوم است که در کتاب عادت هشتم توضیح میدهد که وقتی صحبت از جنبه زیست شناختی انسان میشود، منظورش نیاز انسان به زنده بودن و حفظ حیات است، وقتی اشاره به جنبه روانشناختی انسان
میکند، منظورش اشاره به جنبه یادگیری و کشف جهان است و وقتی صحبت از نیاز اجتماعی انسان میکنه منظورش از عشق یا نیاز ما به محبوبیت و دوست داشتن است و وقتی صحبت از جنبه معنوی میشود، منظورش نیاز به جاگذاشتن یک یادگاری و یک میراث در جهان است که این مدل خودش را با کلمات توضیح میدهد.
خب اگر من بخواهم بحث ازدواج را از جنبههای مختلف به آن بپردازم در پاسخ به این سوال که چرا آدم ها ازدواج می کنند از دیدگاه زیستی روانی اجتماعی معنوی به آن بپردازم.
هدف ازدواج از لحاظ دادههای زیستی داشتن یک شریک جنسی امن و در دسترس است و همچنین برای نیاز جنسی و نیاز به تولید مثل. هدف روانی ازدواج یا دلبستگی امن است یعنی ما انسانها جزو حیوانات اجتماعی هستیم ، که یکی از مهم ترین نیازهامون نیاز به دلبستگی ایمن است و تنهایی آزارمون میده و در تنهایی مریض می شویم، هم جسمی و هم روانی مریض میشویم، ما در تنهایی افسرده می شویم و سیستم ایمنی بدنمان فلج میشود، ما در تنهایی دچار افزایش بیماریهای قلبی عروقی و گوارشی و بیماری های سرطانی و بیماریهای سیستم خودکار ایمنی می شویم.
ما نمیتونیم با بخش زیادی از آدمها مثل ۱۰۰ نفر یا ۲۰۰ نفر آدم دلبستگی عمیق داشته باشیم، چون برای داشتن این دلبستگی عمیق مقدمهاش این است که ما یک آدم را بشناسیم عقایدش و سلیقههای و ذائقه هایش را بشناسیم و بدانیم که ما در کنار او مورد فشار و تهدید و بازجویی و نقد دائمی و نق زدن قرار ندادیم و این هدف ازدواج است. یعنی آدمها می آیند تا آن نیاز روانی شون به موانست یا به تعبیر دیگری دلبستگی امن یا secure attachment برآورده بشود، خوب نیاز اجتماعی باز جنبه دیگری از نیاز ما است ما در محیط اجتماعی با هم کار تیمی انجام میدهیم برای این که می توانیم باهم همزیستی و همکوشی کنیم.
بر اساس این که وظایف را با هم تقسیم میکنیم یک رابطه همزیستی و هم کوشی در هر نهاد اجتماعی شکل میگیرد، آدمها وقتی دو نفری باهم تصمیم می گیرند که یک نهاد مشترکی به اسم نهاد زناشویی ایجاد کنند، هدفشون تقسیم کار است تا هر کدام یک بخش کار را انجام بدهد، این هم جنبه اجتماعی ازدواج است و بالاخره اگر به بعد معنوی قائل باشیم، هدف از بُعد معنوی همافزایی است، به این معنا که با همدیگر یک آفرینش مشترکی داشته باشیم که اون آفرینش از یک نفر ما بر نمی آید، حالا آن آفرینش میتواند فرزندآوری یا یک کار فرهنگی یا اقتصادی یا اجتماعی باشد که در صورتی که ازدواج قرار باشد یک بازده معنوی هم داشته باشد، باید نتیجهاش این بشود که آدمها در این محیط یا خانواده با هم کاری کنند که در تنهایی از آنها بر نمی اومد.
چه چیزهایی در ازدواج مانع این است که افراد دلبستگی امن پیدا کنند:
اولش نداشتن سواد و دانش کافی و مهارت مبتنی بر دانش در ازدواج است، که در اینجا ما به حداقلهای دانشی که برای دلبستگی امن در زندگی زناشویی نیاز است بپردازم، حالا تبدیل کردن این دانش به مهارت نیاز به این هست که آدم ها با کمک مربیانی که میتوانند مهارت آموزی بکنند این دانش را تبدیل به مهارت بکنند، که اون از یک جلسه ۲ ساعته برنمیآید.
دیدگاه جانگاتمن
فرد دیگری که در این زمینه تحقیقات زیادی انجام داده دکتر جان گاتمن است. سالها در یک آزمایشگاه به شکل تجربی و داده محور مبتنی بر اطلاعات، روابط زوج ها را مورد رسیدگی قرار میدهد. زن و شوهرهای زیادی که در ابتدای ازدواج هستند داوطلب شدند و در آزمایشگاه دکتر جان گاتمن که اسمش را آزمایشگاه عشق گذاشته است ، مورد آزمایش قرار گرفتند. الگوی این آزمایش ها، این بوده که از اونها خواسته شده که درباره یکی از موضوعاتی که با هم اختلاف نظر دارند، با هم گفتگو کنند و در حالتی که آنها گفتگو میکنند وضعیت فیزیولوژیکی آنها مورد سنجش قرار میگیرد، یعنی بر اساس سنسورهایی که به بدن آنها وصل است، فشار خون و ضربان قلب و پاسخ گالوانیک پوستی مورد اندازه گیری قرار می گیرد، یعنی سطح هیجان و سطح فعالیت سیستم سمپاتیک یا آدرنرژیک بدنشون مورد ارزیابی قرار میگیرد.
از طریق صندلی هایی که این صندلی ها حرکت کردن و وول خوردن ما را ثبت میکند و میزان این حرکت کردن ارزیابی و ثبت می شود و همین طور از آنها فیلمبرداری میشود، زبان بدن شان توسط نرم افزار ها مورد تحلیل قرار میگیرد و بعد گاتمن به این نتیجه رسید که زوجهایی که در همان اوایل ازدواج راجع به اختلافنظرهایشان صحبت میکند، سیستم سمپاتیتیک آنها زیادی فعال می شود، یعنی ضربان قلبشان از یک حدی بالاتر میرود و فشار خونشان بالا میرود و پاسخ آن پاسخ گالوانیک پوستی آنها افزایش می یابد و بی قرار می شوند، اینها احتمالاً در آن سیکل معیوب میافتند که نهایتاً منجر به جدایی می شود و تیم دکتر جان گاتمن بر اساس این الگوریتم هایی که از پژوهش چندساله خود به دست آوردند ، توانستند با ۹۵ درصد دقت پیشبینی کنند که کدام یک از این زوج ها که در آزمایشگاه ما ، با هم گفتگو کردند در آینده از هم طلاق خواهد گرفت یا با هم ادامه خواهند داد، که این الگوی جان گاتمن نشان داد که ما برای اینکه در یک رابطه زناشویی یا یک رابطه عاطفی عمیق و طولانی مدت بتوانیم ماندگار بشویم، لازم هست یاد بگیریم که در مواقعی که با هم گفتگو می کنیم به سیستم سمپاتیک بدنمان حواسمان باشد و فعالیت آدرنرژیک بدنمون و فعالیت آنها را آرام نگه داریم و »این حواسمان بهشان باشد و آرام نگه داریم.»
یک شعار نیست، این در روانشناسی علمی شناختی رفتاری و تجربی یک مهارت است و می توان آن را به آدم ها آموزش داد و میزان مهارت شان را به شکل علمی با سنجه های علمی اندازهگیری آزمایشگاهی، سنجید، که آیا این آدم ها با این درسی که پیش ما دیدند، این مهارت را آموختند؟
آیا حالا وقتی با هم گفتگو می کنند، تون سمپاتتیک آنها در رِنجِ آرامش است یا از آن بازه بیرون می زند و اینها در آن فضایی قرار میگیرند که نه تنها این مذاکره منجر به مفاهمه و نزدیکی بیشتر آنها نخواهد شد، بلکه منجر به یک سیکل معیوبی خواهد شد که مذاکره تبدیل به مناظره و بعد مشاجره و بعد مجادله خواهد شد و در نهایت از هم دور می شوند، گفتگو کردن آدابی دارد که اگر آن آداب رعایت نشود، منجر به نزدیکی نخواهد شد، بلکه منجر به جرح و بحث و دعوا خواهد شد. بنابراین این الگوی جان گاتمن یکی از الگوهای مهم بود که آن وقت جان گاتمن می گوید ، وقتی که در رابطه هستید، شما ببینید یکی از این چهار الگو را هر یک از زوجین دارند انجام میدهند این رابطه در واقع دارد به سمت جدایی و طلاق می رود.
افتادن در سیکل معیوب اعتراض و محرومیت و آویزون شدن
_ افتادن در سیکل معیوب ۴ اسب سوار جان گاتمن
_بی تفاوتی قهر کردن، داد زدن، انتقاد گری افراطی، ایراد گری، توهین کردن همه اینها رفتارهای مخرب هستند.
مطالعاتی که در زمینه رابطه زوج ها انجام شده نشان می دهد که رابطه هایی که در آن زوج ها رضایت زناشویی دارند، رابطه ای است که از همدیگه تشکر و تقدیر می کنند و همدیگر را نوازش می کنند و از هم مراقبت می کنند آن هم به شکل فعال.
مشاهده شده حتی در رابطه هایی که رابطه دارای پاسخ به واکنش سازنده است اما منفعلانه است مثل اینکه من نشستم و دارم تلویزیون نگاه می کنم و دیگری داره با هر دستش ۴ کیسه بار را داخل خونه میاره و میگه یکی بیاد کمک کنه دستم شکست، بعد از این که میگه من به کمکش میروم . این رابطه سازنده است چون من دارم میروم و به دادش میرسم، اما منفعلانه است، یعنی تا یک کسی فریاد نزند من به کمک او نمی روم. مشاهده شده که در این نوع رابطه ها هم که دارای واکنش سازنده است اما بصورت منفعلانه، باز هم رضایت زناشویی و کیفیت بالا وجود ندارد.
مدل حساب بانکی
کتاب marrital instability نوشته جوزف وِرُوف و همکاران در حوزه این است که چه چیز هایی باعث بیثباتی در رابطه زناشویی می شود و یکی از مدل هایی که در این کتاب به آن اشاره شده ، مدل حساب بانکی است .که این مدل را مارکمن و همکارانش بر اساس پژوهشهایشان طراحی کردند و به این نتیجه رسیدند وقتی که یک رابطه حساب بانکی عاطفیش حساب پری است، این رابطه رضایت بخش است و پیش می رود ولی وقتی بالانس و تعادل بین واریز ها و برداشت ها به هم می خورد رابطه به سمت خراب شدن میرود.
نتیجه این که باید حواسمان باشد که در این حساب بانکی عاطفی چقدر موجودی است اگر موجودی به قدر کافی است ما می توانیم چک بکشیم، مثلاً آدمی انتقاد ما را قبول می کند که مطمئن باشد که ما خیرخواه او هستیم و برای توهین و تحقیر و زیر کار در رفتن و رفتارهای تدافعی و تحقیر کردن از او انتقاد نمیکنیم، در نتیجه ما آنقدر در حساب بانکی عاطفیمون موجودی وجود داره که اگر بگویی به این دلایل این کار را نکن و این کار را بکن، ما احساس نمی کنیم که تو دشمن هستی و با خودمون بگیم حالا من می دانم که باید با تو چه کار کنم. وقتی میخواهم انتقاد بکنم، باید ببینم که موجودی حساب بانکی عاطفی ما چقدر است ، چون اگر خالی باشد آنگاه انتقاد یا موعظه کردن ممکن است به نیت خیرخواهی تلقی نشود، یا این موجودی حساب بانکی عاطفی آنقدر هست که من یک درخواست یا تقاضا بکنم؟ این فقط در رابطه زناشویی نیست، بلکه در رابطه شما با فرزندانتان هم وجود دارد.
الف-واریز به حساب بانکی عاطفی
اما اینکه چگونه موجودی حساب بانکی عاطفی خود را افزایش بدهیم را از قول ویلیام گلاسر برایتان می گویم:
۱-حمایت کردن از همدیگر در مواقع نیاز ، ۲-تشویق کردن همدیگر، ۳- گوش دادن با حوصله به دیگری،۴- سعی کردن برای فهمیدن دیگری،۵- پذیرفتن تقاضا ها و نیازهای دیگری ،۶-اعتماد کردن، مثلا روی همه چیز پسورد نگذارید که انگار با یک غریبه و نامحرم که قصد سوء استفاده از شما را دارد، زندگی می کنید،۷- احترام گذاشتن،
این موارد موجودی حساب بانکی عاطفی را افزایش میدهد .
مدل مساوات و انصاف و عدالت در رابطه
اگر واریز کردن به حساب بانکی عاطفی یک طرفه باشد آنگاه فردی که واریز میکند احساس میکند که طرف مقابلش دارد سر او کلاه می گذارد. پس این واریز کردن باید دوطرفه باشد.
آدم هایی که پیش نویس های خاصی در زندگی یا طرحواره های ناکارآمدی دارند هر کاری که برای اونها بکنی، آنها احساس می کنند که داری سرشون کلاه میگذاری، پس مثلا کسی که طرحواره بی اعتمادی دارد حتماً باید از درمانگر کمک بگیرد. کسی که پارانوئید هست شما نمی توانید با هرکاری از جمله پر کردن حساب بانکی اعتماد او را جلب کنید، یا فردی که پیشنویس زندگیش این است که من یک قربانی هستم، باید به سراغ درمان برود. شما در رابطه زناشویی حتی اگر درمانگر هم هستید نمی توانید نقش درمانگر را بازی کنید.
ب-برداشت از حساب بانکی عاطفی
۱-انتقاد گری حتی انتقاد به موقع به جا و به درست، ۲-سرزنش کردن ۳-شکایت کردن ۴-نق زدن ۵-تهدید کردن ۶-تنبیه کردن
اینها حساب بانکی عاطفی را کاهش می دهد
البته این الگوها علاوه بر رابطه زناشویی در روابط دوستی یا همکارانه یا فرزندان و خیلی از روابط دیگر هم برقرار است. ویلیام گلاسر ویژگی این الگو را به صورت کلی مطرح می کند.
جان گاتمن می گفت زمانی که شما می توانید از حساب بانکی برداشت کنید که بیش از ۵ برابر برداشت باید موجودی در حساب باشد. این عدد دلایل تکاملی زیستی و روانشناختی تکاملی دارد به این خاطر که حساس بودن ما نسبت به خطر خیلی بیشتر از حساس بودن ما نسبت به پاداش و لذت است. یعنی به ازای هر انتقاد باید بیش از ۵ برابر از او تقدیر کرده باشیم و او را ستایش کرده باشیم و از او تشکر کرده باشیم و حمایت داده باشیم به گوش داده باشیم تا انتقاد ما موثر واقع بشود.
در مسئله بانک عاطفی عرض کردم که این مشروط به این است که دو نفری که در رابطه هستند هیچکدام دچار طرحواره محرومیت هیجانی یا استحقاق نباشند و اگر هرکدام دارای مشکلات طرحواره ای و پیش نویسی زندگی باشند، آن فرد نیاز به درمان دارد. یک فرد خودشیفته را هیچ وقت نمی توانید شما راضیش کنید، یک آدم دچار شخصیت ضد اجتماعی را به هیچ وجه شما نمی توانید در واقع با مذاکره متقاعدش کنید، بلکه در مقابل او باید حداقلی درجاتی از اقتدار در مقابل یک شخصیت ضد اجتماعی وجود داشته باشد، تا او حاضر به مذاکره بشود. در نتیجه ما با فرض حداقل سلامت شخصیتی این حرفها را گفتیم .