انسان بیش از هر موجودی دیگر، اجتماعی است و نیاز به عشق و وابستگی دارد.
پس از نیاز به زندهماندن و بقا به عنوان پایهایترین نیاز در انسان، احساس تعلق و روابط شخصی است که مهمترین عامل شادی و ناشادی ما محسوب میشوند.
گلاسر معتقد است که در بلندمدت، تنها مشکل جدی که میتواند در زندگی انسان وجود داشته باشد و باقی بماند، مشکل «رابطه» است: رابطه با دوستان، نزدیکان، شغل و محیط اطراف.
به همین علت، اگر انسانها میخواهند زندگی سالمتری داشته باشند، باید برای مدیریت و بهبود روابط خود وقت بگذارند زیرا که ما بر اساس رابطههایی که داریم جایگاهمان را در اجتماع تعریف میکنیم و حتی تصویری که از خود داریم را بر مبنای توصیف همین اشخاص تشکیل میدهیم.
گاهی ما آنقدر به طرف مقابل نزدیک میشویم که تشخیص سالم یا ناسالم بودن رابطه سخت میشود و گاهی هم بخاطر پیشینهی روابطی که با والدین خود در کودکی داشتیم، تشخیص رابطه عاطفی سالم برایمان دشوار است، زیرا کدهای که از اولین روابط خود دریافت کردهایم، سالم نبودهاند.
عاملی که یک ارتباط را مثبت میکند این است که هر دو نفر آگاه باشند که این ارتباط نیازمند زمان، تلاش و پشتکار هر دو برای رفع مشکلات است.
رابطهی عاطفی از نگاه سوزان جانسون
از نظر سوزان جانسون وقتی یک زوج را میبینیم که نسبت به یکدیگر احساس بد یا خشم یا کینه یا نارضایتی از وضع موجود دارند ، این خشم یک عاطفه ثانوی یعنی عاطفه دفاعی است و ما باید ببینیم پشت این عاطفه ثانوی که خشم یا نفرت است چه عاطفهای وجود دارد که منجر به این ماجرا شده است.
عاطفه اولیه یا عاطفه نرم مفهومی است که ما بابت آن آمدهایم ازدواج کنیم یا وارد یک رابطه عاطفی طولانی مدت و عمیق بشویم .( البته ازدواجی که اینجا منظور هست ازدواج رسمی و سند دار نیست، بلکه منظورم هر نوع رابطه عمیق عاطفی و طولانی مدت بین دو نفر است).
وقتی آدمها وارد چنین رابطه ای می شوند دنبال دلبستگی امن هستند، و وقتی در این دلبستگی امن دچار ناکامی میشوند در نتیجه دچار دل شکستگی میشوند، و این جراحت آن عاطفه اولیهای هست که در ناکامی رخ می دهد، اما آدمها چون مهارت این را نیاموختند که به این عواطف نرمشون توجه نشان بدهند و در فضای عاری از خشونت و در فضای امن و با آرامش راجع به این عواطف مثل دل شکستگی آنها یا رنجششون صحبت کنند، و آن را با هم در میان بگذارند و حتی پیش از آن، توقعات عاطفی خود را با هم در میان بگذارند و با هم راجع به آن گفتگو کنند، گفتگویی با مهارت های مذاکره ثمربخش نه اینکه با هم مجادله یا مناظره بکنند.
گویا که قرار است در نتیجه این مذاکره یکی برنده و دیگری بازنده بشود. وقتی آدمها بلد نیستند که عواطف شان را با هم به اشتراک بگذارند و با هم درباره آن صحبت کنند، آن وقت این عواطف نرم و عاطفه اولیه یعنی دلشکستگی با یک ذره و یک سپری از عواطف ثانویه که عواطف سخت گفته میشود خودش را محافظت میکند، مثلا بجای اینکه بگوید من دلم شکسته یا قبل از آن به جای اینکه بگوید من کِی و کجا و چگونه و چقدر نوازش نیاز دارم، و بعد راجع به آن گفتگو کنند که آیا این توقع، توقع قابل وصولی است یا توقع افراطی است، و بعد آن موقع است که باید توقع خودش را در میان بگذارد ،راجع به توقع خودش صحبت نمیکند یا بلد نیست راجع به توقع خودش درست صحبت کند و بعد منجر به دلشکستگی میشود و باز وقتی دل شکسته می شود، بلد نیست که آن را به نرمی و با آرامش با شریک عاطفی یا همسرش در میان بگذارد، مثلا میتواند بگوید من کی کجا چگونه دچار دلشکستگی شدم و مسئول و مقصر این تو نیستی، اما می خواهیم با کمک همدیگه به موضوع این دلشکستگی بپردازیم، لذا این اتفاق هم نمیافتد و بعد این عاطفه نرم دل شکستگی خودش را به شکل یک عاطفه سخت مثل خشم نشان می دهد و وقتی فرد دچار خشم می شود ، آن وقت واکنش هایش یک سیکل معیوب ایجاد می کند، یعنی به جای اینکه دربارهی احساساتش صحبت کند یا نزدیکی ایجاد کند، منجر به دوری بیشتر و منجر به ناامن تر شدن این دلبستگی و دلشکستگی بیشتر دو طرف میشود و خشم و انتقام و کینه و نفرت دو طرفه بیشتر می شود.
دکتر سوزان جانسون میگوید: در زوج درمانی عواطف همسران تشویق می شود که وقتی حال های بد hurt ، سخت و دفاعی خودشون رو میبینند این سوال برای ایشان ایجاد بشود که این حال بد پشتش چیست؟ یعنی پشت زره این حال بعد قسمت نرم حال من چیست، و اون قسمت soft را با هم در میان بگذارند.
مثلاً می گویند من الان دلم شکسته یا دلتنگم یا الان احساس تنهایی می کنم ، و این را با هم بیان کنند، و این که الان یکدیگر را دارند با این زره میبینن در این سیکل معیوب میافتند که من احساس تهدید می کنم، بعد من شمشیرم را تیز میکنم ، بعد با دیدن شمشیر تیز کردن من تو هم احساس تهدید میکنی و شمشیرت را تیزتر میکنی ، بعد ما در یک سیکل معیوب دومینو واری میافتیم که مجروح تر یا دفاعی تر میشود ، و زندگی ما میدان جنگ Power struggle میشود.
اما وقتی ما زره را از تن در می آوریم، من میگم ببین این جای زخمی است که دیروز من خوردم و این جای زخم است که من پریروز خوردم، آن وقت ما نسبت به همدیگر همدلانهتر و همدردانهتر رفتار می کنیم و حداقل در سیکل معیوب خشم و جنگ و ستیز و گریز نمیافتیم.
سوزان جانسون برای اینکه ما بدانیم این نیاز دلبستگی دقیقا چیست و چه توقعی در آن وجود دارد به ما می گوید ما در واقع آن نیاز عاطفی که منجر می شود ما وارد یک رابطه عمیق عاطفی طولانی مدت بشویم که سرمایه گذاری روانی بیشتری در آن وجود دارد، برای اینکه بفهمیم آن نیاز ما در این رابطه چیست و آن نیازی که باعث میشود ما بین گزینه های مختلف یک گزینه را انتخاب کنیم و با اون رابطه مون رو عمیق تر و طولانی تر بکنیم چیست، این نیاز دلبستگی را در کودکی ما مورد توجه قرار میدهد.
به سه سوال مهم توجه کنید
نیاز ما در این رابطه چیست؟ وقتی ما بچه هستیم همه کسانی که بچه را دیده باشند و با دقت مشاهده کرده باشند یک بچه وقتی شروع به فاصله گرفتن از والدین می کند و تمرین استقلال می کند و چند دقیقهای برمیگردد نگاه می کند ببیند مادرش یا پدرش آنجا هستند یا رفتهاند، اگر ببیند که رفته اند، شروع به گریه کردن و جیغ زدن میکند، دچار اضطراب جدایی میشود و تنش و تشویش پیدا می کند، بنابراین اولین سوالی که بچه با برگشتن و واپس نگردین و به ما نگاه کردن، انجام میدهد، اونجا برای من هستی
اگر ما آنجا باشیم ولی حواسمان به بچه نباشد یا سر و صدایی می کند، یا یک چیزی را می اندازد، تا ببینه که ما آنقدر درگیر کارمون هستیم که اصلاً او را میبینیم یا نه؟ با وجودی که سرمان پایین است یا به گوشی یا به تلویزیون نگاه میکنیم، اما بهش جواب می دهیم ،یعنی با یک صدا حرکت می کند که در واقع سوالش این است آیا تو به من جواب میدهی و در مقابل نیازهای من پاسخگو هستی ؟ وقتی که میبیند ما پاسخگو هستیم ، با خیال راحت به بازیش ادامه میده و برخی اوقات نیازش از این بیشتر است و نیاز داره که ما کار و تلویزیونمون و کتابمون رو ول کنیم و بریم باهاش همبازی بشویم که در اینجا در واقع سوالش این است آیا با من خودتو درگیر می کنی؟ آیا با من بازی می کنی یا فقط از دور هوامو داری .
او می گوید وقتی که ما بزرگسال هستیم اینکه وارد یک رابطه عمیق و عاطفی می شویم، برای اینکه به دنبال این هستیم، که نرمترین عواطفمان و کودکانه ترین عواطفمان و هیجانات بسیار نرم و لطیفمان ، یعنی لطیفترین عواطفمان ارضا بشود، عاطفه به اینکه کسی هست که در زندگی من هست و به من پاسخ میده و هر وقت ضرورت ایجاد بکنه کار خودشو رها میکنه و میاد به سراغ من تا به من برسه و من را مورد مواظبت و نوازش قرار بده و همین باعث میشه که ما دلارام بشیم و احساس آرامش پیدا کنیم و این رابطه را رابطه امنی بدانیم و از آن رابطه رضایت داشته باشیم. اما اگر هر کدام از اینها پاسخ نه دریافت کند دچار دلشکستگی و ناکامی میشود.
اگر دو طرف بلد باشند که باید توقعاتشان را با هم در میان بگذارد، و دو نفر بلد باشند که بشینن راجع به این توقعات صحبت کنند که آیا این توقعات، توقعات اینجا و اکنونی هستند یا این توقعات از یک جا و از یک رابطه و یا از یک رابطه کودکانه به اینجا کشانده شده اند و توقعاتی هستند که قابل وصول و قابل ارضا نیستند یعنی اگر نتوانند راجع به اینها با هم صحبت بکنند، یا این احساسات بسیار لطیف و کودکانه را در همدیگر به رسمیت نشناسند، و ندانند که اصلاً آدم ها به خاطر همین احساسات لطیف کودکانه وارد یک رابطه عمیق طولانی مدت عاطفی میشوند و شریک عاطفی یکدیگر می شوند، آن موقع منجر به این میشود که هر کدام از طرفین دچار دلشکستگی و ناکامی بشود، بعد وقتی دچار ناکامی و دلشکستگی بشود سوزان جانسون می گوید بازم مثل کودکان واکنش نشان می دهد.
واکنش کودک وقتی که نیازش برآورده نمی شود یا اعتراض میکنه مثلاً جیغ میزنه یا گریه میکنه یا قشقرق میکنه یا چیزی رو پرت میکنه یا لجبازی میکنه یا قهر میکنه، یعنی مثلاً زیر میز میره و بیرون نمیاد یا تو اتاق میره بیرون نمیاد و روشو اون طرف می کنه و می گه من غذا نمی خوام ، یا آویزون میشه مثلا میاد به پای بابا یا دامن مامان می چسبه و آنها هر چه می گویند ما کار داریم ،اینجا آشپزخانه است، غذا رو گازه، دور و ور من نپلک، بچه اونو ول نمیکنه و مرتب دامن مادر را گرفته و ول نمیکنه یعنی آویزون میشه.
حالا سوزان جانسون می گوید زن و شوهر ها هم وقتی با هم در رابطه هستند و یکی شون او نیازهای لطیفش برآورده نمی شود و به دلشکستگی و ناکامی فرو میرود یکی از واکنش های بالا را نشان میدهد، یعنی همان بخش کودکانه درونش، و یا شروع به حمله کردن میکنه، مثل اینکه میگه چی تو این موبایل کوفتی است که از توش بیرون نمیای و سر تو بالا نمیاری، من دارم حرف میزنم، این میشود protest یا اعتراض، یا اونم توی گوشی خودش می رود و سرش رو بیرون نمی آورد یا می رود و در اتاق را می بندد یا دچار آویزون شدن و چسبندگی میشود ، یا مثلا میگه کی بهت پیغام داد چی بهت میگه چرا با این جوری صحبت میکنه تو چی بهش گفتی یعنی انگار که میخواد به پروپاچه این آدم آویزون بشه که منو دوست داشته باش و هیچ کس دیگر را دوست نداشته باش، خوب این الگوها در رابطه وقتی که اتفاق میافتد و افراد متوجه نیستند که این الگو یک الگوی کودکانه است، که دارند آن را ابراز می کنند و طرف مقابل هم متوجه نیست که این یک کودک است و به جای اینکه این یک بزرگسال باشد و ما مثل یک بزرگسال ، باید به مثل یک کودک با او برخورد کنیم و گاهی اوقات من هم دچار همین ناکامی و دلشکستگی میشم ،که ای بابا این چه وضعی است، چرا همچین شرایطی برای من پیش آمده؟ چرا چنین انتخابی کردم؟ انتخابی که همش یک نفر بغلم است و داره از من انتقاد میکند و همش به من میگه تو اون موبایل کوفتی چه خبره؟ یا بهم میگه چی شده که جلوی تلویزیون میخ شدی مگه تو تلویزیون چه خبره؟ یا مثلاً میگه چرا برام گل نخریدی؟ چرا یادت رفته که امروز سالگرده فلان چیز است و تو یادت رفته؟ وقتی این حالت ها را پیدا می کند طرف مقابل هم این دل شکستگی برایش اتفاق می افتد، وقتی همین حالت برایش اتفاق می افتد آن وقت یک سیکل معیوب ایجاد می شود، بدین صورت که اون آدمی که حمله کرده، آدم دیگر در قهر میرود و میگه چقدر این چقدر سر و صدا فحاشی میکنه و میره بیرون، یعنی مثلا یکیشون در اعتراض میره یکیشون تو قهر یا یکی میره تو چسبیدن یکی میره تو قهر یا یکی تو اعتراض میره ، اون یکی میره تو اعتراض، یکی میره تو قهر و اون یکی هم میره تو قهر، بعد می بینید که سه ماه شده این ها در یک خانه زندگی می کنند اون میره سر یخچال غذای خودش رو برمیداره میخوره و اون یکی هم میره غذای خودش رو میخوره، این میره تو اتاق خودش میشینه، دیگری هم میره تو اتاق خودش، یکی تو لپ تاپ خودشه، دیگری هم تو گوشی خودشه، یعنی به موازات هم حرکت میکنند یعنی قهر با قهر. یا میبینید که شش ماه است که اینها همش دارند سر هم داد میزنند یعنی وارد میدان جنگ می شوند Power struggle ، یا هر دو به هم میچسبند مثلاً این گوشی اونو میگرده اون جیب اینو می گرده، این تبلت اینو میگرده، اون داخل کیف اینو میگرده. این الگوها یک سیکل معیوب است که جنگ سخت را بیشتر میکند، برای مثال یک نفر همش حمله می کند دیگری همش فاصله می گیرد، the more i distance then more you attack، یا هرچی تو بیشتر فاصله بگیری من بیشتر حمله می کنم یا برعکس.
مثلا
ا: چطوری؟
ب: بد نیستم
ا: نه یک چیزیت هست
ب: نه خوبم
ا: نه به من بگو چته؟
ب: دست از سرم بردار
ا: خوب چرا نمیگی چته؟
ب: حالم خوب نیست دیگه نیاز به سکوت دارم می خوام توی غار تنهایی خودم بروم
الگوی مکالمه بالا :
هرچه من بیشتر کنار میکشم تو بیشتر میچسبی
هرچه تو بیشتر میچسبی و گیر میدی من بیشتر کنار میکشم این سه شیوه protest اعتراض, withdraw قهر , cling چسبندگی به اندازه سه فاکتور الگو بوجود می آورد.
مهم نیست که چه کسی شروع کرده و کجا آن را شروع کرده، مهم این است که هر دو نفر به یک نوعی دارند به این الگو سوخت می رسانند. پس ادامه پیدا می کند.
ساسا در جستجوی ما در روابط طولانی مدت گرچه کاتالیزور آن ممکن است ، تملک یا سکس یا فشار اجتماعی باشد ، اما اون چیزی که بیشتر از همه باعث می شود که ما رابطه دراز مدت بخواهیم این است که ما نیاز به کسی داریم که این ویژگیها را داشته باشد. دقیقاً به همین علت است که ما در رابطه دراز مدت بیشتر آسیب می بینیم و دلآزرده میشویم، برای اینکه طرف مقابل ما و خود ما در ابتدای امر نمیدانیم که نیاز ما چه است. نیاز ما که باعث شده است این رابطه را انتخاب کنیم نیاز یک کودک ۲۰ ماهه به مادر بوده است. هر دو طرف به دنبال مادر می گردند و هر دو طرف در درونشان یک کودک ۲۰ ماهه دارند. هردو باید این را به هم ابراز بکنند و در این موضوع مشارکت بکنند که مادر طرف مقابل بشوند، در عین حال که نیاز دارند، طرف مقابل هم مادرشان باشد و این نیاز به همون ساختارمندی دارد که مواظب باشیم که آیا امروز در زندگی هم بودیم، حتی شده با گفتن یک صبح بخیر یا شب بخیر؟ آیا ما مسئول بودیم؟ مثلاً به طرف مقابل بگوییم دستت درد میکنه ، بده کیفت را من بیاورم. آیا درگیر هم بودیم ، مثلاً تلویزیون رو خاموش بکنیم و از طرف مقابل بخواهیم که برای ما حرف بزند. اگر این کار را میکنید آن رابطه ما دارد به سمت ارضا شدن میرود ، اگر نمی کنیم رابطه ما به سمت protest و withdraw و cling میرود، و وقتی که رفت اگر ما هم حواسمون نباشد ما هم در الگوی مقابل طرف می رویم، و داخل الگوی افزایش یابنده می شویم و بعد از دوسال حس میکنیم که از هم متنفر هستیم.
سوزان جانسون میگه کاردرمانگر در اتاق درمان هم این است که این ها رو به افراد یاد بدهد و به آنها کمک کند که اینها را در خودشان ببینند و بعد متوقف کنند .