هیجانات اجتماعی 

این هیجانات می‌تواند از انواعی از قبیل احساس شرم، احساس گناه، احساس همدلی، احساس دلسوزی، احساس غرور یا احساس سرشکستگی یا موارد مشابه باشد. 

فرانس د وال یک نقاشی می کشد به طوری که یک موش را با هشت هیجان مختلف گفته شده در زیر را با یک حالت ثابت چهره یعنی یک تصویر ترسیم می کند.  این اشاره‌ای طعنه‌گونه به رفتار شناسان و رفتارگرایان اروپایی بود که به خصوص در موش اصرار داشتند که موش facial expression یعنی بیان چهره‌ای ندارد.‌ در صورتی که یاک پانکسپ اشاره کرده بود که وقتی شما موش را قلقلک بدهید، این حیوان تغییراتی را در چهره‌اش نشان میدهد. میدانیم در واقع بیان چهره ای در حیوانات ارزشمند است. هشت هیجان اجتماعی عبارتند از :

Joy،Anger،Shame،Love،Sad ،Lust،Hunger،Fear

واژه Lust به معنی شهوت است. 

فرانس د وال در کتابش به هیجانات زیر اشاره می کند: 

۱- آشتی Reconciliation : که میدانیم یکی از هیجانات اصلی آشتی است. 

کنراد لورنس درباره خشونت و پرخاشگری aggression صحبت کرده بود و می توان گفت او قله و سمبل تفکر زیست شناسان و رفتار شناسان و حتی روانشناسان اجتماعی و انسانی در مورد گونه حیوانات و بیولوژی بود و معتقد بود که از نظر تکاملی چیزی که خیلی ارزش دارد، خشونت و پرخاشگری است مثل اینکه حمله کنی یا کسی را بدری و در واقع او را از محدوده خودت بیرون کنی. ولی لورنس جزو اولین کسانی بود که از دهه ۸۰ یعنی ۱۹۸۰ یعنی حدوداً چهل سال پیش شروع کرد و گفت حیوانات فقط با هم دعوا نمی کنند و با هم آشتی هم می‌کنند و اتفاقاً رفتارهای آشتی گرایانه هم دارند. 

نویسنده میگوید شامپانزه‌هایی که اول باهم قهر میکنند، بعد به گونه‌‌ای می‌آیند همدیگر را بغل می کنند یا به پشت هم ضربه آرامی می زنند. مثل آن ضربه‌ای که فوتبالیست ها وقتی گل می زنند به پشت هم میزنند. حتی شامپانزه‌ها گاهی برای آشتی از روی شوخی بیضه های هم را می گیرند و فشار می‌دهند و بعد در می روند و بعد می خندند. 

او یک حالت خیلی جالبی را مطرح می کند که در شامپانزه ها وجود دارد که وقتی مثلاً قهر میکنند و میخواهند حسن‌نیت خود را نشان بدهند، انگشتشان را در دهن شامپانزه دیگر میکنند و به این عمل خیلی اشاره می شود. این انگشت در دهان همدیگر کردن، یکی از رفتارهای معماگونه این حیوانات است. فرانس د وال می‌گوید : شامپانزه هایی که انگشت شان را در دهن شامپانزه دیگر می گذارند، در واقع در موضع خیلی آسیب پذیر قرار می‌گیرند ، چون فک شامپانزه‌ها و دندانشان خیلی قوی است و وقتی یک شامپانزه انگشتش را در دهن شامپانزه دیگری قرار می‌دهد، شامپانزه دوم به راحتی می تواند با قدرت دندان‌هایش انگشت شامپانزه اول را قطع کند، ولی شامپانزه اول با این حرکت میگوید ناراحت نشو، من خودم را با گذاشتن انگشتم در دهنت در یک موضع خطر تو قرار دادم تا اگر تو میخواهی گاز بگیری که خشمت کم بشود و این رفتارهای آشتی گرایانه از نظر تکاملی بسیار ارزش داشته و در واقع باعث می شده حیوان همیشه خشونت نداشته باشد.

نویسنده حتی در یک جا موضوع جالب تری را می‌گوید و اشاره می کند در بعضی اوقات شامپانزه‌ها که در رده بالاتری هستند، می آیند میانجی می شوند، یعنی می‌روند همین رفتار آشتی گرایانه را با شامپانزه ای که دعوا کرده می‌کنند و سپس این کار را با شامپانزه دیگر هم می‌کنند تا این دو شامپانزه ای که با هم مشکل داشتند آشتی کنند.(قبلا گفتیم که اینها آگاهی سه نفره دارند). 

ماما وقتی ۵۹ سال داشته به عنوان یک ریش سفید قبیله بوده است، وقتی می‌دیده دو شامپانزه جوانتر با هم دعوا کردند، می رفته با دست پشت سر هر دو شامپانزه می زده و آنها را به هم نزدیکتر می کرده است.

در کتاب اشاره می‌شود که جانوران برای بقای خود وقتی به مرحله اجتماعی می رسند، برای دسترسی به بقا خشونت برایشان کافی نیست و حتی بیشتر موارد برایشان مخرب است و باید یاد بگیرند خشم خود را کنترل کنند و به همین دلیل صلح دادن اینها با همدیگر به نظر می آید، یک ارزش بسیار مهم تکاملی داشته است. فرانس د وال می‌گوید وقتی که او در اوایل کارش مسئله آشتی را مطرح کرد ، در کنگره ها به او می‌خندیدند، ولی بعداً که شواهد بسیار زیادی پیدا شد که وقتی دو شامپانزه با هم دعوا می کنند، برخی شامپانزه‌ها بخصوص ماده‌های مسن‌تر روی سر دو نفر دست میکشند، و این پیام را می دهند که با هم دعوا نکنید و بیاییم یک لقمه نان را دوستانه با هم بخوریم و نظم را به هم نزنید. 

دیده شده رئیس خوب میمونی است که وقتی بین گروهی دعوا می شود، رییس می آید آنها را آشتی می‌دهد و سعی می‌کند هر کدام را به نوعی آرام کند و نشان داده شده در آن گروه امکان رشد بیشتر است و آنها می‌توانند به دسته‌های بزرگتر برسند، در صورتی که اگر فقط جنگ و ستیز و دعوا بین شامپانزه ها باشد، گروه نهایتاً می‌تواند به تعداد ۱۰‌ یا ۲۰ یا ۳۰ نفر برسد. 

سوال این است که بشر چگونه توانست ۱ تا ۲۰ میلیون آدم را کنار هم جمع کند؟ و این سوالی است که فرانس د وال و جوزف هنریک و افراد دیگر آن را مطرح می‌کنند که چگونه بشر توانسته تمدن را بیافریند؟ و فروید هم به این اشاره دارد که در واقع کنترل پرخاشگری یکی از این عناصر است و فرانس د وال رگه‌های آن را در غالب رفتارهای آشتی‌جویانه در حیوانات نشان داده است. 

۲-احساس شرم و گناه : در مباحث روانکاوی خیلی به احساس شرم و گناه پرداخته می شود. مثلاً سگی‌که کفشی را جویده یا مبل را پاره کرده ، یک حالتی را می‌گیرد به طوری که سرش را پایین می گیرد و از پایین یواشکی بالا را نگاه می کند و این را می‌رساند که پشیمان است و احساس ندامت و شرم می‌کند. اینکه این احساس در حیوانات وجود دارد یا ندارد سوال مهمی است. 

یکی از محورهای عمده بیماری های روانپزشکی در انسان ها مقوله شرم و گناه است.

سوال این است که آیا سگ ها پس از صدمه زدن به کفش یا مبل واقعاً احساس شرم یا گناه می کنند یا این صرفا یک رفتار آموخته شده است که از طریق شرطی‌سازی عامل یادگرفتند که اگر این رفتار را نشان بدهند، صاحبشان آنها را تنبیه نمی‌کنند و آنها را از اتاق به بیرون پرت نمی کند. 

یعنی سوال این است که در درون حیوان، واقعا هیجان شرم شکل گرفته است؟ یا این حرکت او صرفاً یک حلقه یا یک مدار واکنش غیر ارادی جهت جلوگیری از دعوا شدن توسط صاحب است. اگر پاسخ حالت دوم باشد که رفتارگرایان سال‌هاست به این موضوع پی برده اند و آن را با شرطی سازی عامل توضیح میدهند. مثل اینکه یک سگ یاد می‌گیرد وقتی یک اهرم را فشار بدهد، شوک الکتریکی قطع می شود یا به او غذا داده می شود.

در گربه ها این حالت شرم و خجالت دیده نمی‌شود، زیرا گربه ها آنقدر که سگ ها اهلی شدند و به صاحبشان وصل شدند، به صاحبشان وصل نیستند. لذا داشتن این احساس در مورد گربه ها منفی است. ولی درباره سگها نشان دادند این ژستی که سگ به نشانه شرم و خجالت می گیرد، تنها زمانی اتفاق می افتد که قبلاً توسط صاحبش دعوا شده باشد، و با گرفتن این ژست میخواهد باعث جلوگیری از دعوای صاحبش بشود. لذا به نظر می آید یک رفتار آموخته شده در پاسخ به پرخاشگری صاحبش است. 

فرانس د وال میگوید اگر موضوع فوق یک شرطی سازی عامل باشد، این ژست سگ نشان دهنده سرزنش درونی خود نیست، بلکه احساس ترس یا اضطراب در او فعال شده است تا دیگر توسط صاحبش دعوا نشود. 

فرانس د وال این سوال را مطرح می کند که آیا سگی هست که هیچ وقت به خاطر یک کار بد دعوا نشده باشد ولی باز هم این ژست پشیمانی را نشان بدهد؟ او در پاسخ سوال شما می گوید، مواردی بوده است که سگ ها بدون یادگیری توسط شرطی سازی عامل و بدون این که قبلاً دعوا شده باشند، بعد از انجام یک کار بد، ژست پشیمانی را از خود نشان داده‌اند. 

کنراد لورنس از سگ خودش بنام بولی یاد می‌کند و می‌گوید این سگ داشته با سگ دیگری دعوا می کرده و همدیگر را گاز می گرفتند و زمانیکه لورنس می خواهد این دو سگ را از هم جدا کند، سگ خودش دست لورنس را ناخواسته گاز محکمی میگیرد، به طوری که دست لورنس زخمی میشود. لورنس می‌گوید من هیچگاه سگم را به خاطر کارهای بد دعوا نکرده بودم. رفتاری که بعداً سگش نشان داده، نمی‌تواند یک رفتار آموخته شده باشد زیرا او در گذشته به خاطر انجام کار بد تنبیه یا دعوا نشده است. ولی با کمال تعجب لورنس می‌گوید بعد از اینکه سگم دستم را گاز گرفت تا چند روز از اتاقش بیرون نمی‌آمد و غذا نمی خورد و به من نگاه نمی کرد. شما این واقعه را نمی‌توانید با شرطی شدن توضیح بدهید. پس به عبارت دیگر احساس اصیل و درست گناه و شرم در او پدید آمده است. اینجا تصور می‌شود که موضوع این اتفاق برای لورنس، الهام‌بخش فرانس د وال است و فرانس د وال می‌گوید هرچند پژوهش ها نتوانستند این را نشان بدهند که سگ ها احساس پشیمانی و شرم می کنند، ولی احتمالاً این سگ‌ها احساس نوعی شرم و پشیمانی را دارند.

برخی جواب دادند که این سگ چهره شرمناک را درمی‌آورد، تا دعوا نشود که در اینجا فرانس د وال جواب می دهد، مگر انسان ها چگونه هستند؟ چون خیلی از انسان‌ها وقتی حس می‌کنند کار بدی کردند، چهره شرمناک و نادمی می گیرند که خیلی وقتها این هم یک رفتار آموخته شده‌ای است که مثل بچه هایی است که یاد میگیرند که صورتشان را به فلان شکل دربیاورند، تا توسط والدین یا معلم دعوا نشوند. یا مثلاً یاد می گیرند در محضر افسر نگهبان یا قاضی اینگونه بنشینند تا جرم کمتری برای آنها در نظر گرفته شود. یعنی ما دقیقا نمی‌دانیم که آیا تمام موارد انسانی با احساس درونی سرزنش خود همراه است؟ لذا این بحث باید ادامه پیدا بکند که آیا اکثریت انسانهایی که احساس شرم را نشان می‌دهند، در درونشان هم احساس منفی دارند یا نشان دادن احساس شرم صرفاً یک واکنش چهره ای یاد گرفته شده است، برای اینکه به دیگران این پیام را بدهند، لطفاً من را تنبیه یا دعوا نکنید.‌

هرجا از یک واکنش آموخته شده محیطی، چهره فرد یک احساس درونی واقعی را به خود‌ می‌گیرد، جایی است که ما می گوییم خودآگاه شکل گرفته است.

در انتهای کتاب می‌شود رگه‌هایی از خودآگاه و رگه‌هایی از آن احساس شرم یافت که همواره در انسان ها هست و هیچ جهش غیر قابل عبوری از حیوان به انسان اتفاق نمی‌افتد. یعنی اینگونه نیست که یک دفعه اتفاقی بیفتد و بعد انسان دیگر فقط چهره‌اش مغموم و شرمناک بشود، بلکه این گونه است که در درون انسان هم احساس شرم شکل می گیرد.

اراده و اختیار 

آیا حیوانات قادر هستند تکانه های خود را به تاخیر بیندازند؟ آیا حیوانات قادر هستند برای آینده خود سرمایه‌گذاری بکنند؟

نویسنده اشاره می کند که مثلاً می‌دانیم اگر یک شامپانزه ماده آماده جفت گیری یا جفت یابی باشد ، تغییررنگ و التهابی در ناحیه تناسلی‌اش بوجود می‌آید که نشانه فصل جفت گیری برای شامپانزه است. 

نویسنده مینویسد در سیستم شامپانزه ها این طور نیست که شامپانزه ‌های‌نر فقط با زور و قلدری بخواهند جفت گیری کنند، بلکه این‌گونه است که به اصطلاح خودمان باید دَم بقیه را ببیند. یعنی می دانیم در آن گله‌ی شامپانزه‌ها نرهایی هستند که همه‌کاره و مسلط هستند، حال شامپانزه نری که قرار است داماد بشود، باید بیاید به این نرهای بزرگتر سرویس بدهد و به نوعی غلام بودن خود را به آنها نشان بدهد، تا بعداً این نرهای بزرگتر به او اجازه بدهند که آن شامپانزه نر با شامپانزه ماده موردنظرش جفت گیری کند. 

نویسنده اشاره میکند شامپانزه های ماده‌ای که بچه آنها روی زمین است، شامپانزه‌های ماده جوونتر دیگر بچه  دوست دارند و دلشون میخواد که با بچه بازی کنند. لذا شامپانزه ها و بونوبوها متوجه شدند که اگر یک لحظه حواسشان نباشد، ممکن است یک شامپانزه ماده دیگر بچه آنها را بردارد و به بالای درختی ببرد. نویسنده می‌گوید وقتی بچه شامپانزه مادر بغل یک شامپانزه ماده دیگری است، شامپانزه مادر خیلی مودب رفتار می‌کند و اون خنده مشهور را می‌زند و پرخاش نمی کند و سعی می کند کار بدی نکند و حتی سعی می‌کند که به آن شامپانزه ماده خوراکی تعارف کند، چون می دانیم زمانی که بچه اش کنار شامپانزه ماده دیگر است، نگران است که نکند شامپانزه ماده بچه‌اش را پرت کند یا با بچه اش فرار کند، یا به بچه‌اش آسیبی بزند. ولی بعد از این که شامپانزه ماده بچه شامپانزه مادر را زمین گذاشت و شامپانزه مادر خیالش راحت شد، آنوقت شامپانزه مادر یکدفعه چهره‌اش عوض میشود و پرخاشگر می شود و می رود شامپانزه ماده ای که بچه او را دزدیده بوده گاز می‌گیرد و می زند. نویسنده می گوید این یک نشانه ای است که می گوید حیوانات می‌توانند تکانه‌های خود را کنترل کنند، آنها آینده نگری دارند و به نوعی میتوانند پاداش خود را به تاخیر بیندازند.

در مقاله دیگری گفته شد که طوطی خاکستری به نام گریفین می‌تواند تا ۱۵ دقیقه صبر کند و غذای کم ارزش را نخورد با این نیت که بعداً غذای بهتری به او بدهند. یعنی می تواند تکانه‌های خود را به تاخیر بیندازد. 

به همین دلیل فرانس د وال معتقد است ما رگه‌هایی از خویشتن داری و کنترل تکانه و اراده آزاد و اختیار را به تدریج در حیوانات می‌بینیم. 

آخرین فصل کتاب 

نویسنده معتقد است که ما در سلسله حیوانات و انسان ها یک اتصال داریم و اینگونه نیست که انسان ناگهان صاحب تمام این فضائل اخلاقی یا اراده یا خویشتنداری شده باشند. او معتقد است که ما رگه‌های کم رنگ آنها را در تمام حیوانات داریم که به تدریج پررنگ‌تر می‌شوند، و میگوید حیوانات هم احساس دارند و هم درد را می فهمند و هم عواطف دارند و در اینجا او جزو پیروان جنبش‌هایی است که معتقدند ما باید خیلی به شادکامی و رضایت حیوانات فکر کنیم و اینگونه نیست که تصور کنیم آنها چیزی نمی‌فهمند. آزمایش بر روی حیوانات و شرایط نگهداری آنها باید خیلی بهبود پیدا بکند و باید بدانیم حیوانات درد . رنج و تنهایی و فراغ را میفهمند. 

او مثال می‌زند که ما در باغ وحش چند روزی مجبور شدیم که شامپانزه ها را از هم جدا بکنیم و در اتاقک هایی جداگانه بفرستیم، زیرا که می خواستیم برای آنها یک مدل شهربازی مثلا یک دکل و یکسری طناب درست کنیم که این شامپانزه ها خیلی این وسیله ها را دوست دارند. این کار مثل این است که بچه های مهد کودک را به خاطر این که می خواهیم برای آنها سرسره و تاب و وسایل بازی درست کنیم ، همه را به صورت جدا در اتاق‌های مجزا زندانی بکنیم. 

او می گوید چند روزی شامپانزه ها داخل بودند و ما وسایل بازی آنها مثل چند تا میله و طناب و برج دیده‌بانی برای بالارفتن شامپانزه‌ها را درست کردیم ، چون می دانستیم که این وسایل برای آنها خیلی جذاب است. او می‌گوید وقتی در قفس شامپانزه ها را باز کردیم که اینها بیایند و بروند با آن وسایل بازی کنند با کمال تعجب دیدیم، که اصلاً به آن وسایل توجه نکردند و آمدند همدیگر را بغل کردند، یعنی دلشون بیش از اینکه برای آن وسایل بازی تنگ شده باشد، برای همدیگر تنگ شده بود، لذا اولین پاداش برای آن‌ها نه بازی کردن با آن اسباب بازی های جذاب، بلکه اولین پاداش برای آنها این بوده که همدیگر را ببینند و با هم ارتباط برقرار کنند و همدیگر را بغل کنند و پشت سر هم بزنند و با هم شوخی کنند. 

این مسئله مهم است که وقتی در ایام کرونا مدارس تعطیل است، بچه ها دلشان برای همکلاسی ها و معاشرت های مدرسه تنگ میشود و نویسنده اشاره کرده که حیوانات بخصوص حیواناتی که به رده‌های عالی اجتماعی تعلق دارند، بودنشان با همدیگر خیلی اهمیت دارد. این مسئله آنقدر اهمیت دارد که می‌خواهند یک قوانینی بگذارند که شما حق نداشته باشید، حیوانات اجتماعی مثل شامپانزه یا بونوبو را به عنوان حیوان خانگی بیاوری و نگهداری کنی ، چون خانه شما برای این نوع حیوانات یک سلول انفرادی است، زیرا همنوعی در کنار او نیست و در تنهایی خودش خیلی عذاب خواهد کشید و مرتب به دنبال یک هم نوع خودش است.

تقریباً مشخص شده که احساس و هیجان و صفات عالی در برخی حیوانات با حجم مغز و تعداد نورون های مغز مرتبط است و هر چه حجم مغز بزرگتر است، این احساسات بیشتر است و یک رابطه نسبتاً خطی بین این عوامل وجود دارد. این مغز ۱۴۰۰ سی‌سی انسان طبیعی است که می تواند احساس های متعدد داشته باشد.

نویسنده چند بحث مهم را مطرح  می کند و می‌گوید اگر بخواهیم این گونه فکر کنیم چون مغز نهنگ اِسپِرم‌وِیل هشت کیلو و مغز فیل چهار کیلو و مغز انسان ۱/۴ کیلو است، پس احتمالاً فیل و نهنگ هم خیلی احساس دارند، ولی چون شاید زبان ندارند و شاید چون آن فرهنگ متراکم اجتماعی را آنگونه که جوزف هنریک می‌گوید برایشان شکل نگرفته است، ما از این پدیده غافل هستیم. پس در واقع او جزو طرفدار حقوق حیوانات است و می‌گوید این ها را دست کم نگیرید و فکر نکنید که این حیوانات چیزی نمیفهمند.

به تفسیر دکتر مکری