کوچینگ به‌عنوان یک رویکرد برای بهبود زندگی است. در این میان بسیاری به دنبال رابطه کوچینگ و روانشناسی هستند. کوچینگ در روانشناسی پیشینه‌ای جدی دارد. باوجود اینکه کوچینگ را به‌عنوان یک رویکرد کاربردی مستقل در نظر می‌گیرند اما نمی‌توان از تأثیر روانشناسی بر روی کوچینگ چشم‌پوشی کرد. به‌راحتی می‌توان ادعا کرد که ساختار کوچینگ برگرفته از چند شاخه روانشناسی است. تأثیر روانشناسی انسان‌گرا، روانشناسی مثبت‌گرا و تئوری یادگیری در ساختار رویکرد کوچینگ به‌وضوح دیده می‌شود.

روانشناسی انسان‌گرا (Humanistic psychology) بزرگ‌ترین سهم را در ساختار کوچینگ دارد و باید گفت که کوچینگ در روانشناسی انسان‌گرا بیش از سایر شاخه‌های روانشناسی دیده می‌شود. روانشناسی انسان‌گرا، همچون کوچینگ به «خودشکوفایی» فرد اعتقاد دارد. روانشناسی انسان‌گرا اعتقاد دارد که هرگاه انسان فرصت لازم را در اختیار داشته باشد، خود را بهبود می‌دهد. این مقوله، یکی از مقولات اصلی کوچینگ بوده و درواقع هدف نهایی کوچینگ را می‌توان «خودشکوفایی افراد» عنوان کرد.

در روانشناسی انسان‌گرا، رابطه «فرد و روان‌درمانگر» به‌عنوان یکی از کلیدی‌ترین عوامل موفقیت‌آمیز بودن فرایند در نظر گرفته شده است. مطابق این نظریه، سه فاکتور واقع‌بینی، اعتماد و درک همدلانه، میان فرد و روان‌درمانگر، کیفیت کار را مشخص می‌کند. رابطه میان فرد و روان‌درمانگر در روانشناسی انسان‌گرا به‌گونه‌ای است که باید گفت «کار با افراد»، نه «کار بر روی افراد». این‌ها دقیقاً جزو معیارهای اصلی کوچینگ به‌حساب می‌آید، کما اینکه در صلاحیتهای کوچینگ نیز دیده می‌شود.

کوچینگ در روانشناسی مثبت‌گرا

روانشناسی مثبت‌گرا (Positive psychology) یکی دیگر از شاخه‌های روانشناسی است که ردپای آن را می‌توان در رویکرد کوچینگ جست‌وجو کرد. کوچینگ در روانشناسی مثبت‌گرا ازآن‌رو دیده می‌شود که بنیاد روانشناسی مثبت‌گرا، همچون کوچینگ، بر جنبه‌های مثبت انسان مانند شایستگی و قدرت است.

تأثیر احساسات مثبت انسانی در فرد، به‌عنوان محرک و انگیزه دهنده در روانشناسی مثبت‌گرا دیده می‌شود که جزو اصول کاربردی کوچینگ است. از دید روانشناسی مثبت‌گرا، احساسات مثبت نه‌تنها انگیزه دهنده هستند، بلکه باعث افزایش بهره‌وری و سودمندی فرد و بالا رفتن قابلیت‌ها و شایستگی‌های او می‌شوند.

کوچینگ در تئوری یادگیری

تئوری یادگیری (Learning theory) به‌عنوان یکی از تئوری‌های بنیادین روانشناسی، نقش سازنده‌ای در رویکرد کوچینگ دارد. تئوری «پاداش و تنبیه» که به‌عنوان یکی از اصول تئوری یادگیری شناخته می‌شود، در کوچینگ نیز دیده می‌شود. کوچ، رفتارها و عملکردهای مثبت فرد را با استفاده از واژه‌های تشویقی، پاداش می‌دهد. این پاداش، همان انگیزه‌ای است که فرد برای ادامه کار می‌گیرد.

در تئوری یادگیری آمده است که افراد از تجربیات خود درس می‌گیرند و این درس گرفتن می‌تواند در قالب «خودارزیابی» و «خوداندیشی» باشد. در کوچینگ افراد با استفاده از همین دو ابزار، به خودآگاهی می‌رسند که نقش بزرگی در فرایند کوچینگ دارد.

کوچینگ در روانشناسی در سایر شاخه‌ها نیز دیده می‌شود. ازجمله این شاخه‌ها می‌توان به روانشناسی گشتالت، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی فرهنگی و آسیب‌شناسی روانی اشاره کرد. با مرور اصول و تئوری‌های این شاخه‌های روانشناسی، اثرگذاری آن‌ها بر روی کوچینگ را مشاهده خواهید کرد.

روانشناسی کوچینگ چیست؟

آنچه از ردپای کوچینگ در روانشناسی گفتیم، خود ساختار شاخه‌ای در روانشناسی است که امروزه آن را «روانشناسی کوچینگ» می‌نامند. روانشناسی کوچینگ (Coaching psychology) شاخه‌ای از روانشناسی کاربردی است که سعی دارد مفاهیم و تئوری‌های روانشناسی را با روش هدایتگری فرد به کار گیرد. هدف این کار افزایش عملکرد، دستاوردها و سلامت روان فرد، تیم و یا سازمان با به‌کارگیری روش‌های مبتنی بر مستندات به‌دست‌آمده از تحقیقات علمی است.

در هر جای دنیا به ازای افراد مختلف می‌تواند مدل کوچینگ وجود داشته باشد و هر کوچی مدل منحصربه‌فرد خودش را دارد. هر انسانی جواب سؤالات خود را بهتر از دیگران می‌داند. مدل کوچینگ هم یکی از این توانایی‌هاست و هر کوچ با توجه به توانایی‌های خودش مدل کوچینگ خودش را می‌سازد.