احتمالاً شما هم این عبارت معروف را شنیدهاید که میگوید: انسان، حیوان ناطق است. از این منظر تنها تفاوت انسان با حیوان، کلام است. البته شاید بتوان از سایر دیدگاهها نیز به مسأله تفاوت انسان و حیوان نگاه کرد اما ناطق بودن بشر و به عبارت دیگر “کلام” او در هر منظری نقش بنیادی دارد. چرا؟ چون هر فکر و احساسی در وجود ما بدون این ابزار، یعنی کلام، امکان انتقال به دیگری را ندارد و حتی از آن مهمتر بدون کلام، ما امکان ارتباط با خودمان را هم نداریم. کلام بههمراه بخش انتزاعی مغز ما ایجاد شده و راهی برای حمل انتزاع از ذهنی به ذهن دیگر است. به همین سبب استفاده درست از ابزار کلام، نقشی بزرگ در زندگی حرفهای و شخصی ما بازی میکند.
هر کلمهای که از ذهن ما عبور میکند یا بر زبان ما جاری میشود، با خود دنیایی از انتزاع را جابجا میکند. البته همین ابزار بسیار قدرتمند که عامل خروج ما از دنیای حیوان بوده، فاقد نقص نیست و خود، دنیایی از تعارض و سوء برداشت را نیز در درون خود دارد.
پس کلام دارای قدرت فراوان است و اگر در مسیر کارآمد مورد بهرهبرداری قرار گیرد، تأثیر بزرگی بر زندگی ما خواهد گذاشت و اگر این قدرت را در مسیری ناکارآمد بهکار گیریم، باز هم تأثیر بزرگی بر زندگی ما خواهد داشت، البته به احتمال زیاد در مورد دوم، تأثیرات مطلوبی را تجربه نخواهیم کرد.
دقیقاً به همین دلیل استفاده درست از کلام و لغات، اهمیت زیادی داشته و تمایز ایجاد میکند.
در کتاب “مدیر در نقش کوچ” نویسندگان میگویند:
“ای کاش واژهی کوچینگ آنقدر معانی مختلف نداشت. کُوچهای ورزشی شبیه همان مدیران فوتبال صورتقرمزی هستند که از خط کنار زمین داد و هوار میکنند (هر چند کوچهای ورزشی آموزش دیدهی امروزی هرگز چنین کاری نمیکنند، چون میدانند به شکل ناامیدکنندهای بیفایده است)؛ کُوچهای ریاضیات با کمک گواهی عمومی آموزش ثانوی (GCSE) نوجوان پانزده سالهی شما را مورد نوازش قرار میدهند و این کاملاً متفاوت از متخصصان حرفهای امروزی مانند کُوچ مدیران اجرایی یا کُوچ زندگی است. و نقش “مربی” (منتور) در کجا قرار میگیرد؟
آیا همان مربی فردی است؟ مشاغل قدیمی با رنگ و لعاب تازه کوچینگ از راه رسیدهاند و حالا یک مشاور بدهی به کوچ بدهی تبدیل شده و اخیراً در یک نمایشگاه، یک کوچ عشق تاروت دیده شده است. پس اصلاً عجیب نیست که وقتی این واژه را در بافت مدیریتی به کار میبریم؛ سوءتعبیرهای بسیاری از آن میشود.”
کوچینگ چیست؟
تعریف نگارندگان کتاب “مدیر در نقش کوچ” به این شرح است:
” کوچینگ (رهیاری) هنر تسهیل یادگیری، توسعه و عملکرد یک شخص است. کوچینگ خودآگاهی فرد را ارتقاء داده و به او کمک میکند گزینهها را شناسایی کند. افراد از طریق کوچینگ میتوانند راه حلهای خود را بیابند، مهارتهای خود را توسعه دهند و دیدگاهها و رفتارهای خود را تغییر دهند. هدف اصلی کوچینگ از میان برداشتن شکاف بین پتانسیل و عملکرد است.”
“کوچینگ یک همکاری و مشارکت بین کوچ و مراجع است؛ که در طی آن، مراجع با استفاده از تفکر عمیق و خلاقیت خود، تواناییهای شخصی و حرفهای خود را افزایش میدهد.”
در کتاب “مهارتهای کوچینگ برای رهبران در محیط کار” در فصل اول میخوانیم:
“کوچینگ راهی برای تشویق و حمایت از یک فرد برای دستیابی به یک هدف یا توسعه و بهدست آوردن مهارتهای فردی است. تمرکز کوچینگ بر فردی است که کوچ میشود (مراجع). کوچ راهی ایجاد میکند تا از مراجع در حرکتش به سمت جلو و در پذیرش مسوولیت تصمیمات و اقداماتش حمایت کند. اگرچه کوچ نیازی ندارد در زمینه کاری مراجع هیچ دانش یا تخصصی داشته باشد، او فردی حرفهای، ماهر است که روشها و فرآیندهایی که مراجع را قادر به توسعه و تغییر مثبت میکند، آموزش دیده است.”
در کتاب “چگونه یک فرهنگ کوچینگی خلق کنیم؟” تعریف نگارندگان از کوچینگ به این شرح است:
“یک گفتگو که در آن کوچ نقش تسهیلگر را برای مراجع ایفاء میکند، تا مراجع یاد بگیرد، بینش کسب کند و به سمت یک هدف مشخص و توافق شده اقدام و حرکت کند.”
«سر جان ویتمور» کوچینگ را “آزادسازی پتانسیل یک فرد برای ماکزیمم کردن عملکرد او” میداند. “کوچینگ به جای درس دادن، کمک کردن به آنها برای یادگیری است.”
تمایز کوچ و مربی
در ایران سالهاست لغت مربی به جای کوچ و عبارت مربیگری به جای کوچینگ در بستر مدیریتی مورد استفاده قرار میگیرد و همانند سایر کشورها و سایر زبآنها سبب ایجاد سوء برداشت میشود.
در یک برنامه آموزش کوچینگ در ایران، مدیران و مشاوران نفتی با بیش از سی سال سابقه، توسط یک کوچِ بینالمللی با بیش از بیست هزار ساعت تجربه کوچینگ آموزش میدیدند و نگارنده بهعنوان دستیار در برنامه حاضر بود. پس از سه روز آموزش و تمرینهای متعدد، تعدادی از مدیران باسابقهتر همچنان بر عاملیت کوچ که از دید آنان یک مربی یا یک تربیتکننده بود، تأکید میکردند. از دید آنان یک کوچ یا به کلام آنها مربی، بیش از مراجع میداند و باید او را راهنمایی کند! در صورتی که طبق تعاریف استاندارد در دنیا، یک کوچ، رابطه همسطحی با مراجع دارد و دقیقاً شکلگیری بستر اعتماد و همدلی به این همسطح بودن تعامل وابستگی تام دارد. عدم قضاوت در کوچینگ حرفهای، بسیار حیاتی است و در رابطه برابر، نداشتن قضاوت یک پیش نیاز ضروری است.
منتور فردی است مسنتر که تجربه مرتبطی در موضوع دارد و دانش تجربی خود را با شما به اشتراک میگذارد و شما رابطه برابری از لحاظ قدرت با او ندارید و انتظار چنین رابطهای هم وجود ندارد.
کوچ حرفهای، فردی است همسطح که تصویری واقعی از شما ارائه میدهد و یار شماست تا از وضعیت موجودتان به وضعیت مطلوبتان برسید یا به سمت آن حرکت کنید. واژه مناسب برای کوچ حرفهای، از دید کیفکو، رهیار است که هیچ حسی از تفاوت قدرت را در مفهوم انتزاعی خود ندارد.
کوچینگ یا رهیاری، نیز همین مفهوم انتزاعی را در درون خود دارد، در حالی که مربیگری یا منتورینگ، انتزاع متناسبی با مفهوم خود دارد و البته هر انسانی برای تربیت و پرورش خود در حوزه حرفهایاش به یک مربی یا منتور قابل اعتماد و همدل نیاز دارد.
همانگونه که در منابع خارجی هم مشاهده شد، مفهوم کوچینگ حرفهای فاقد شفافیت کافی است و همین مسأله نیاز به تأکید به تعاریف بنیادی و توجه به نوع خدمت دریافتی را بیش از پیش آشکار میکند. استفاده از لغتی که بار معنایی نامتناسبی را به ذهن طرفین القاء میکند، تبعاتی ناخواسته دارد و این مسأله در انتظار مراجعان از شکل خدمتی که دریافت میکنند نیز دیده میشود. به همین سبب با رشد این حرفه و تمایل بازار به دریافت خدمات حرفهای و با کیفیت در این حوزه، استفاده از واژگان متناسب با انتزاع و نوع خدمت بیش از پیش ضروری شده است.
کلام، ابزاری قدرتمند است و تأثیرات عمیق و بزرگی به صورت روزانه در زندگی ما دارد و استفاده صحیح از کلام و لغات، مفاهیم انتزاعی کارآمدی را از دنیای انتزاع وارد دنیای عینی ما خواهد کرد. رهیاری (کوچینگ) و مربیگری (منتورینگ)، دو خدمت مؤثر و مفید هستند که مشابهتهای فراوانی دارند و استفاده مناسب و متناسب از آنها میتواند به تسهیل تغییرات در زندگی حرفهای و فردی ما منجر شوند.
نویسنده: افشین محمد