با وجود تمام هوشمندی روشنفکرانه و آموزشهایمان، ممکن است فکر کنید که تغییر یک باور، ساده خواهد بود. ولی اگر این تغییر آسان بود ما میتوانستیم به سرعت فکرمان را تغییر دهیم بدون آنکه آنها دوباره سر و کلهشان پیدا شود؛ اما این اتفاق نمیافتد. با اینحال گاهی اوقات یک فکر یا یک باور به سرعت تغییر میکند. شاید بعضی از باورها به آسانی تغییرکنند و بعضی دیگر سختتر. چرا اینگونه است؟ آیا بعضی از باورها میتوانند مانند یک سری پیچ و مهره چپگرد باشند و بعضی دیگر راستگرد؟ بیشتر آنها برای تغییر نیاز به یک چرخش مثل هم دارند، اما باورهای خاصی هستند که برای تغییر نیاز به یک جهت چرخش متفاوت دارند. من بیش از ۲۰ سال است که بر روی تغییر باورها تمرکز دارم. ابتدا با خودم شروع کردم و سپس افراد دیگر را برای تغییر باورهای ناکارآمدشان کوچ کردم.
پرسشی که اینجا مطرح میشود این است که چگونه میتوان یک باور را تغییر داد؟
چگونه میتوانید به شکل کارآمد یک باور را در خودتان تغییر دهید؟
اولین گام در تغییر باورها درک چگونگی ایجاد آنها است و اینکه چگونه ما به آنها میچسبیم.
در اینجا تعدادی از باورهای معمولی را که تغییر آنها ممکن است در شما ایجاد انگیزه کند، مطرح میکنیم:
- آنها بسیار احمق هستند. – یک قضاوت که تمایل برای ایجاد یک تضاد است.
- من دوستداشتنی نیستم. – یک قضاوت درباره خود است که یک احساس بیارزشی ایجاد میکند.
- او یک احمق به نظر میرسد. – میتواند موجب ایجاد عصبانیت کند، خشم و ناامیدی شود.
- من متنفرم/ دوست ندارم/ با بدنم خوشحال نیستم. – ناراحتی و شرم
- من نباید این کار را انجام میدادم. – پشیمانی، خجالت
اولین چیزی که باید به آن توجه کنید این است که من احساساتی را شناسایی کردم که اغلب با بعضی از انواع باورها ارتباط دارند. معمولاً ایده، یا فکر، به خودی خود احساس بدی را ایجاد نمیکند. وقتی آن به شکل یک باور ایجاد میشود که ما نسبت به آن احساسات عمیقی داریم. این بخش احساسی است که علت ناراحتی و سختیهای ماست. یک تفکر بهخودی خود فقط یک مفهوم است به شکل یک جمله یا بیانیه که ما میتوانیم به کمک عقلمان آنرا دستکاری کنیم. ما میتوانیم یک ایده را انتخاب کنیم یا آنرا بدون هیچ مشکلی در یک لحظه رها کنیم.
بهعنوان مثال، ما میتوانیم یک فکر درباره آنچه ما، یا دیگران به تن میکنیم و این که چقدر به آنها یا ما میآید یا خیر داشته باشیم، بدون این که احساسی در پشت این فکر وجود داشته باشد. اما اگر ما در حال قدم زدن در یک رویداد کسب و کار عمومی با یک شلوار جین باشیم و سایر افراد را با لباس رسمی ببینم چطور؟ دیگر این ایده، مفهومی نیست که ما بتوانیم آن را بهراحتی با عقل خود رها کنیم یا تغییر دهیم.
ما ممکن است به افکار زیادی فکر کنیم درباره این که دیگران درباره ما چه فکری دارند. اما ما احساسات قوی در این مورد داریم چرا که باور ما این است که دیگران ما را قضاوت میکنند.
بهسرعت به باورهای احساسی مرتبط با افکارمان وصل میشویم مانند:
“من یک نادان هستم (احساس بیارزش بودن). من به او اعتماد کردم (احساس نا امنی). اینجا همه به من خیره شدهاند (احساس قضاوت). سر کار مفید نیستم (احساس بی ارزشی). این آخر شغل من است (احساس ناامیدی).
آنچه دربارۀ تمام این افکار و باورهای احساسی قابل توجه است، این است که لباسی که پوشیدهاید را تغییر نداده است. وقتی شما لباس میپوشیدید باور داشتید که در آن لباس عالی به نظر میرسید. اکنون لباسهای شما به چیز وحشتناکی تبدیل نشدهاند، اما شما بهطور ناگهانی با لباسهای مختلف و باورهای مختلف مواجه شدید که این بسیاری از احساسات شما را فعال میکند.
مؤلفه قدرتمندی که ما باید در هنگام تغییر باور داشته باشیم این است که ما نیاز به تغییر احساسات مربوطه خواهیم داشت. “فکر” در ذهن ما یک مفهوم انتزاعی است و مغز ما ممکن است بگوید این مفهوم باید به سادگی و به سرعت تغییر کند.
به هرحال، تغییر احساساتی که به باورها وصل هستند نیاز به یک رویکرد متفاوت دارد. احساسات حرکت نمیکنند، از بین نمیروند یا از طریق عقل ما خیلی خوب تغییر نمیکنند. قدرت احساسات مرتبط با باور، بخشی از تفاوت بین باور”آسان” برای تغییر دادن و باور “مقاوم” به تغییر است.
بعضی از باورها نسبت به تغییر محکمتر و مقاومتر هستند چرا که به آنها احساسات قویتری متصل است.
«هویت» بخشی از یک باور است
فرض کنید در خودگویههای منفیِ من یک فکر وجود دارد مانند: “من احساس میکنم که یک بازنده هستم.” چیزی که ذهن ما از این نوع تفکر میسازد، یک «داستان ذهنی» است و به نحوی آنرا به یک فیلم کوتاه ذهنی تبدیل میکند. دراین فیلم، ذهن ما تصویری از خودمان را به عنوان یک شخصیت بازنده طراحی میکند. این شخصیت یک ویژگی دارد: “بازنده”. برای این لحظه، این فیلم کل هویت شماست. تصویر شما از خودتان بهطور کامل تحریف شده است، زیرا این تصویر بر اساس فقط یک ویژگی منفی شکل گرفته است. در آن لحظه شما هیچ ویژگی دیگری ندارید، هیچ پیشینه و هیچ ویژگی دیگری که بتواند این تصویر را دقیق نشان دهد. این یک تصویر اشتباه است، به این دلیل که «خیالتان» بر روی یک ویژگی متمرکز شده و آن را کاملاً اغراقآمیز به شکل یک شخصیت کامل نشان میدهد، اما در آن لحظه پذیرفته شده است و واقعی بهنظر میرسد چون با احساساتی که در آن لحظه احساس میکنید، منطبق است.
این تصویر یک هویت دروغ است، اما ما به دروغ بودن آن توجه نمیکنیم!
بخشی که ما از این فیلم نمیبینیم، قسمتی است که در حافظه ناخودآگاه ما ذخیره شده است. ذهن ما به تمام ویژگیها و تمایزات ما اعتبار مناسب را نمیدهد. فرآیند ذهنی ما نگران این نیست که تمام تجربیات و دستآوردهای گذشته ما را به نمایش بگذارد تا یک تصویر واقعی از خودمان ایجاد کنیم. ذهن ما یک فیلم ساده میسازد برای این که تلاش میکند احساسات فعلی ما را توضیح دهد.
ذهن ما متناسب با هویت “بازنده” شکل میگیرد و با سایر ویژگیهای خوب و سخاوتمندانهی ما عادلانه برخورد نمیکند، هنگامیکه ذهن ما در فیلم، نقش “بازنده” را بازی میکند، آنرا به کل هویت ما تعمیم میدهد. همچنین “بازنده” را همانطورکه همیشه بوده است و آنچه که همیشه خواهد بود، میبیند. هرگاه ما به لحظات “بازنده” گذشته نگاه میکنیم حافظه ما به شخصیت “بازنده” برمیگردد تا در حافظه و تخیل ما ظاهر شود. کلمه دیگر برای این تصویرِ اشتباه از خود، یک هویت است بهنام “ایگو.”
با در نظر گرفتن چیزی که در یک لحظه اشتباه صورت گرفته و سپس اغراقآمیز کردن آن، ما آن را تبدیل به یک تصویر خودانکارانه کردهایم و در نتیجه هر زمانی که به آن فکر میکنیم، هیجانات زیادی تولید میشود. ما این توانایی را داریم که احساسات ناخودآگاهی را ایجاد و درک کنیم که در ذهن ما هنوز هم به عنوان هویت اصلیمان ذخیره میشود. ذهن ما اهمیتی نمیدهد که حتی اگر به یک دروغ باور داشته باشیم و اهمیتی نمیدهد که این دروغ دربارۀ چیزی است که نشان میدهد که شما چه کسی هستید.
این تصور اشتباه از هویت، بخشی از باور است.
در روند تغییر یک باور باید هویت خودتان را هم تغییر دهید، یا دست کم نسخه ناکارآمد و نادرست ذهنتان از هویت را تغییر دهید. از آنجا که هویتِ غلط شما بخشی از خاطرات است – وقتی باوری را تغییر میدهید، خاطراتِ احساسی آن را نیز تغییر میدهید. یکی از راههایی که میتوان از طریق آن این کار را بهصورت نرمتر انجام داد، این است که هویت متفاوتی نسبت به هویت خود داشته باشید که بتوانید به آن متصل شوید. اگر چشماندازی در مورد هویت جایگزین نداشته باشید، فرآیند تغییر باور ممکن است به ایجاد حس متفاوتی از خود شود.
اگر شما گاهی اوقات در گذشته در تغییر باورهایتان موفق نبودهاید به این دلیل است که شما حسی نسبت به یک هویت موفق در بایگانی ناخودآگاهتان ندارید.
بعضی از افراد سعی میکنند این جایگزینی هویت را با تأکیداتی مانند، “من باهوش هستم” یا ” من یک فرد فوقالعادهام” انجام دهند، در این نوع رویکرد مشکلاتی هم وجود دارد. یکی از این مشکلات این است که ساختار باور فعلی برای شما هویتی دارد. “من خیلی احمق هستم،” بخشی از ذهن، این تأییدات مثبت را قبل از اینکه عمیقاً یکپارچه شود، از بین میبرد. درحال حاضر من فقط میگویم تغییردیدگاه نسبت به هویت کاذب یکی از مراحلی است که باید بهمنظور تغییر باور، مورد استفاده قرار گیرد.
گاهی بهنظر میرسد که باور در مورد دیگران است، مانند: “آنها ابله هستند.” اما پشت این جمله یک هویت فرافکنی شده بیان گردیده است. در اینجا یک باور به ویژگی شخصی ما وجود دارد که احساس میکند بالاتر، بهتر و دقیقتر از شخص دیگری است. ما به طور غیرمستقیم ایگوی خودمان را با این تصویر تقویت میکنیم.
گاهیاوقات مشاهده کردن، این موضوع را آسانتر میکند، اینکه شما واقعاً درحال تغییردادن هویت خود نیستید. شما هرگز تصویر تحریف شدهای از یک شخص “نادان” برای شروع نبودید. این روایت هویت نادرستی بود که شما بهدست آوردید. هنگامیکه این هویت را رها میکنید چیزی را از دست نمیدهید، بلکه به کسی که معتبرتر است نزدیکترمیشوید (درخودتان.)
ایمان – چسبی که با باور همراه است.
ایمان (نه نوع مذهبی آن) نوعی از توانایی شخصی است که ما در افکار یا ایدههایمان سرمایهگذاری میکنیم. این قدرت و توانایی عقیده ماست که یک ایده را به یک باور تبدیل میکند. هنگامیکه شما کاملاً متقاعد شده باشید یا در مورد چیز خاصی اشتیاق بسیاری داشته باشید، نوع خاصی از انرژی از طریق شما جریان مییابد و هرگونه افکار مخالف و مزاحمی را از ذهن شما دور نگاه میدارد. هنگامیکه ما “متقاعد” میشویم که ما یا شخص دیگری کار “احمقانه” یا “اشتباهی” را انجام دادهایم، این نیروی ایمان ما به آن باور است که مانع دیدگاه دیگری نسبت به این موضوع میشود. مخالف این انرژی، شک و تردید است. هنگامیکه ما تردید داریم، نگاهمان نسبت به آنچه به خودمان میگوییم یا دیگران به ما میگویند، میتواند بسیار متفاوت باشد. ما از همهی زوایای آن نگاه میکنیم و جایگزینها را در نظر میگیریم.
اگر باور ما این است که احمق هستیم یا فکر دیگری با احساسات هماهنگ داشته باشیم، به این علت است که ما ایمان خود را در این تصویر خودمان از”احمق بودن” قرار دادهایم. تصور اشتباه از خودمان بهعنوان یک شخص احمق با انرژی انعطافپذیر ایمان به ما وصل شده است. هنگامیکه ما سعی میکنیم آن را کاهش دهیم، انکار کنیم، یا از خودمان دور کنیم، مشاهده میکنیم که مانند یک چسب کشدار به سمتمان برمیگردد. یکی از کلیدهای تغییر باورها این است که این زنجیره ایمان که باورمان را نگه داشته است و ما را به هویتهای اشتباه و ایدههای اشتباه متصل کرده است را بشکنیم.
باورهایی که در ذهن شما با میزان کمتری از ایمان پوشش داده شدهاند، آسانتر از باورهایی که ایمان بسیاری آنها را پوشانده است میشکنند. توانایی شما برای تغییر یک باور به مهارت شما در شک و تردید و همچنین توانایی شما در هدایت قدرت ایمانتان بستگی دارد. شک و تردید شما نسبت به آنچهکه به آن باور دارید و قدرت شخصی شما، دو عاملی هستند که بر میزان خواست شما نسبت به تغییر یک باور مؤثر هستند.
مراحل تغییر یک باور
آگاهی از بخشهای مختلفی که در ساخت یک باور دخالت دارند.
رها کردن احساساتی که باورها را نگه داشتهاند.
چشمانداز خود را تغییردهید، بنابراین میتوانید هویت اشتباه را شناسایی کنید.
شکستن سازه یک ایمان که یک ایده یا یک فکر قدرتمند را میسازند.
این دارای پیچیدگی یا یک فهرست بلند و بالا نیست، اما لازم است درمورد هر باوری انجام شود. از آنجاییکه ممکن است باورهای بسیاری داشته باشیم، همانطورکه توسط افکار منفی متعدد نشان داده میشود، لازم است این فرآیند تکرار شود. در ابتدا این اقدامات ذهنی و توجهآگاهانه ممکن است آهسته و غیر ممکن بهنظر برسند. این چیزی است که انتظار آن میرود چون شما کارهایی مانند تغییر دیدگاه یا جایگزین کردن آن و آزاد کردن احساسات را برای اولین بار انجام میدهید. وقتی مهارتهای تازهای را یاد میگیرید طبیعی است که در ابتدا احساس عدم کفایت کنید. به هرحال، هرچه بیشتر تمرین کنید، این تمرینها طبیعی خواهد شد و شما آنها را با سهولت انجام خواهید داد. مهم ایناست که در حال توسعه این مهارتها باشیم تا تغییر باورهایمان آسان شوند.
یادآور میشوم که این تمرینها از جنس مهارت هستند و روی این مسأله تأکید دارم. بسیار شبیه به ریاضی، یا خواندن، ما آنها را از میان کتابهایمان با تمرین زیاد آموختیم. ما ساعتها و ساعتها صرف شنیدن مکالمات در جهت یادگیری یک زبان کردیم و سپس به سختی تکرار کردیم تا توانستیم تلفظ صحیح و خواندن لغات را انجام دهیم.
آزاد کردن احساسات، تغییر دیدگاه در هویتمان و تغییر ایدههایی که به آنها ایمان داریم از جمله مهارتهای ذهنی هستند. اگر شما در گذشته برای تغییر باورهایتان بسیار تلاش کردهاید و ناموفق بودهاید، احتمالاً این مهارتها را نیاموخته بودید.
ترجمه: ناهید بوداغی