دانش‌آموزان و دنیای امروز

ویلیام گلاسر می‌گوید: زمانی که پدیده ای در دنیای کیفی ما یعنی پدیده هایی که برای ما دارای ارزش هستند وارد نشده باشد، ما توجه کافی بر اون پدیده نمی کنیم و نمی توانیم اون پدیده و دانش را یاد بگیریم و به خاطر بسپاریم.

وقتی که ما می‌خواهیم یک دانشی را در مدرسه یا هر آموزشگاه به بچه‌ها منتقل کنیم باید به دو موضوع توجه کنیم، موضوع اول این است که آیا قبل از اینکه این دانش را ما را ارائه کنیم و عرضه کنیم آن کسی که قرار است ما به او دانش را ارائه بدهیم اهمیت این دانش و مهارت برای او باز شده است و به تعبیر گلاسری این دانش و مهارت در دنیای کیفی او وارد شده است یا خیر. دوم اینکه قرار است این دانش آموز یا دانشجو از این دانشی که ما میدهیم چه استفاده‌ای ببرد. چون اگر از آن استفاده نکند به راحتی آن را فراموش می کند.

کنفوسیوس در چین باستان مسئول تدوین نظام  تعلیم و تربیت بود او می‌گفت: به من بگو فراموش خواهم کرد، به من نشان بده به خاطر خواهم آورد، اما من را درگیر کار کن تا یاد بگیرم. لذا حتی اگر ما با بهترین سیستم آموزشی یک دانشی را به دانش آموز یاد بدهیم اگر برای او کاربردی نداشته باشد او را فراموش خواهد کرد.

همه شما تجربه این را داشته اید که بخش زیادی از دانش دبیرستان تان را بعد از دو ترم دانشگاه فراموش کردید و بعد بخش زیادی از دانش دانشگاه تان را بعد از چند ماه یا چندسال فارغ التحصیل شدن فراموش کردیم.

پس برای اینکه دانشی را به دانش آموز ارائه بدهیم باید آن دانش برای او اهمیت پیدا کند. برای چگونگی این موضوع ما باید ببینیم اول دانش آموز به چه چیزهایی علاقه دارد. بعد ببینیم میتوان بین آن چیزی که به دانش آموز می‌دهیم با علایقش یک پل برقرار کرد که به این کار میلتون اریکسون سیستم pacing and leading میگفت. یعنی شما قبل از اینکه کسی را راهبری کنید باید با او همگام بشوید، شما نمی توانید قبل از اینکه کسی را بشناسید و علایقش را بشناسید و دغدغه هایش را بشناسید و داخل دنیای ذهنی و کیفی ذهن او بروید و قبل از اینکه لم اون آدم رو به دست بیاورید، نمی توانید روی او تاثیر بگذارید. اریکسون می‌گوید که بخش مهمی از این که بتوانیم در تغییر به آدم ها کمک کنیم، حالا این تغییر چه در اتاق درمان باشد یا چه در رسانه یا چه در مدرسه یا آموزشگاه باشد یک قسمتش این است که مخاطب خود را بشناسی و با مخاطب ارتباط بگیری و بر اساس نیازهای او و بر اساس درخواست او و دغدغه های او و علایق او به او دانش بدهید.

بسیاری از مواقع در مدارس ما این اتفاق نمی افتد، یعنی قبل از اینکه همگامی ایجاد بشود و قبل از اینکه یک دانش با تعبیر ویلیام گلاسر وارد دنیای کیفی یک دانش‌آموز بکنیم. ما آن دانش را آموزش می دهیم. هنوز برای دانش‌آموز اهمیت این روشن نشده که من چرا باید مثلثات یاد بگیرم و مثلثات کجای زندگی من قرار است نقش بازی کند، فیزیک کجای زندگی من قرار است نقشی داشته باشد، جامعه شناسی کجای زندگیم می‌خواهد نقشی داشته باشد و قبل از اینکه دانش آموز نقش فیزیک یا مثلثات یا منطق یا جامعه شناسی را کجای زندگی اش پیدا کند، باید شروع کند و اینها را حفظ کند. خوب طبیعتاً این عدم علاقه منجر به عدم توجه و عدم تمرکز  و عدم تمرین می شود و در نتیجه یادگیری اتفاق نمی‌افتد و ما میلیونها ساعت وقت کودکان و نوجوانان و جوانانمان و میلیونها تومان یا میلیاردها تومان بودجه‌مون رو صرف این می‌کنیم که آدمها رو یکجایی محصور کنیم، و در اسارت بگیریم و تلاش کنیم چیزهایی را به آنها آموزش بدیم که هنوز بهش علاقه ای ندارند.

چگونه میتوانیم یک مبحث را وارد دنیای کیفی یک فرد بکنیم؟

اول باید ببینیم آن فرد به چیزهایی علاقه دارد. مثلاً یک نوجوان به شما و مربی می گوید من فقط به فوتبال علاقه دارم و برای فوتبالیست موفق شدن نیاز به تحصیلات بالایی ندارم ، من باید بیشتر فوتبال تمرین کنم. خوب اول اینکه کسی واقعا برای فوتبالیست ماهر شدن نیازی به گرفتن مدرک مهندسی ندارد، اگر کسی قرار است خواننده سنتی بشود هیچ دلیلی ندارد که یک دوره طولانی پزشکی را بگذراند، بعد تمام پزشکی را کنار بگذارد برود و خواننده سنتی بشود. ما باید با دقت به حرف نوجوان‌هامون گوش کنیم و اگر واقعاً این نوجوان استعداد مهمش در زمینه ورزشی است دلیلی ندارد، این نوجوان رو مجبورش کنیم که تو باید فیزیک و جامعه شناسی هم یاد بگیریم.

اما اگر به این نتیجه برسیم که این نوجوان نه فوتبال را درست می شناسد و فقط یک چیزی را دیده است و جیغ و داد و طرفداری مردم را دیده است و نه خودش را واقع می شناسد، وقتی یک فرد حرفه ای بدن و تمرینات این فرد را می‌بیند می‌گوید این نوجوان آنقدرها که تصور می‌کنند در زمینه فوتبال استعدادی ندارد. خوب حالا باید از همان فوتبال شروع کنیم، به او بگیم بیا با هم راجع به فوتبال صحبت کنیم ، راجع به کسب و کار فوتبال صحبت کنیم.ما راجع به کسب و کار فوتبال صحبت می‌کنیم و به این نتیجه می رسیم، یک ماجرایی در فوتبال وجود دارد، تحت عنوان بازاریابی، حالا که قراره بازاریابی را یاد بگیریم، نوجوان وارد فیلد و بستر وسیعی به نام بازاریابی می شود که داخلش روانشناسی اجتماعی و جامعه‌شناسی و رسانه است.

بعد میگیم خب حالا بیا این ها را یاد بگیر. بعد میپرسیم چرا یک مربی تیمش را اینگونه چید ؟ حالا به ماجرای تفکر نقاد میرسیم ، یعنی تو تیم مقابل را چگونه دیدی و تحلیل کردی و حل مسئله‌ات چگونه است، بعد میگیم بیا ببینیم این سرمربی برجسته، چطور شد که در آن بازی این اَرنج رو داد و در بازی دیگه ارنج دیگه‌ای داد، بنابراین در همون دنیای فوتبال وارد میشیم و از همون دنیای فوتبال یواش یواش آن نوجوان را می بریم به سمت این که برای اینکه فوتبال را بشناسه، یک جایی باید اقتصاد یا روانشناسی اجتماعی یا فیزیولوژی رو بشناسه یا تغذیه رو بشناسه و در نتیجه او شروع کنه بر اساس همان بیس فوتبال که خیال میکنه خیلی در اون نخبه است و میخواد اونجا بره یا بر اساس همان بیس سینما که خیال میکنه خیلی در اون نخبه است و میخواد اونجا بره ، شروع می کنیم حالا بر اساس سینما راجع به عکاسی صحبت می کنیم و بعد چاره ای نداریم جز اینکه راجع به اینکه فیزیک نور و عدسی ها صحبت کنیم و الی آخر .

خوب اینجوری شما ممکن است بگویید که اینکه خیلی وقت میبره ما هر درسی را بخواهیم به یک دانش‌آموزی بدهیم ، اول باید با اون دانش آموز حرف بزنیم ، دنیای کیفی دانش آموز را بفهمیم، علاقه رو بفهمیم ، دغدغه هاش رو بفهمیم ، بعد ببینیم این درس چه ربطی با آن دنیای کیفی یا علاقه‌اش دارد، بعد تازه وارد این بشود که بخواهد با ریاضی یا فیزیک آشنا بشه.

نکته من هم همین است که ما چرا باید عجله کنیم و کتاب مثلثات یا زیست شناسی یا اقتصاد را روی میز بگذاریم، و شروع به تدریس کنیم و تازه ممکن است که یاد نگیرد. بعد باید با تهدید یا تصمیم اینکه در مدرسه فلان قبول نمی شوی یا در امتحان فلان قبول نمی شوی پدر مادرت رو باید بخواهیم ببینیم، چرا تو درس نمی‌خونی و اینهمه جنگ و جدال. مگه ما با بچه هایمان جنگ داریم؟

چرا باید این همه فشار وارد بکنیم قبل از اینکه علاقه ای ایجاد شده باشه، علاقه یک امر پیشینی نیست که ما بگوییم بعضی ها علاقه دارند بعضی و علاقه ندارند. علاقه زمانی ایجاد می‌شود که ما گفتگو کنیم . زمانی که ارتباط خوب داشته باشیم. زمانی که ما اطلاعات درست بدهیم. زمانی که ما گوش کنیم. در نتیجه شما قبل از این که دانش آموز رو به مثلثات یا اقتصاد علاقه مند کنید ، هرکاری که بکنید تلف شده است.

در نتیجه اولین کار نظام آموزشی این است. حالا ممکن است شما کتاب ریاضی را باز کنید و ببینید که یک صفحه اول آن نوشته ریاضیات به چه دردی میخورد؟ یا برخی کتابهای دبیرستان پشت جلد کتاب یک پاراگراف نوشتند که مثلثات به چه دردی میخورد، آیا واقعاً با توضیح یک پاراگراف درباره مثلثات که به چه دردی میخورد و عکس مسجد شاه اصفهان را کشیده اید و می گوید اگر کسی مثلثات نداند نمی تواند مسجد شاه اصفهان را بسازه، آیا همین پاراگراف مثلثات را وارد دنیای کیفی دانش آموز میکند. خوب می دانیم که نمی کند. بعد دانش آموز توجه نشان نمی دهد، تمرکز ندارد، علاقه نشان نمیدهد، یاد نمیگیرد و ما کلی زمان و کلی بودجه را از دست داده ایم . پس اولین نکته این است که مقدمه آموزش ایجاد نیاز است.

در حال حاضر مدارس بسیاری مشغول با پر کردن مغز کودکان با انبوه اطلاعات متمرکز هستند، در گذشته این کار منطقی بوده است زیرا اطلاعات نادر بود و  اطلاعات قطره‌چکانی موجود مرتباً توسط حکومت ها سانسور می‌شد. مثلاً اگر در سال ۱۸۰۰ در شهر ایالتی کوچکی در مکزیک زندگی می کردید و برایتان سخت بود که چیز زیادی درباره جهان گسترده و پهناور بدونید نه رادیو وجود داشت نه تلویزیون و نه روزنامه و نه کتابخانه عمومی. اگر با سواد هم بودیم و به کتابخانه خصوصی دسترسی داشتید، چیز چندانی جز کتاب های داستانی و مذهبی برای خواندن نبود. امپراتوری اسپانیا که در آن زمان مکزیک مستعمره‌ی آن بود، همه کتاب‌هایی که در محل چاپ می‌شد را به شدت سانسور می کرد و فقط به قطره ای از کتابهای منتشره و به دقت بررسی شده در خارج اجازه ورود میداد. اگر در شهری کوچک در روسیه یا هند یا ترکیه یا چین زندگی می کردید ، شرایط بسیار شبیه همین بود . وقتی مدارس مدرن به وجود آمدند با آموزش خواندن و نوشتن و بخشی از واقعیات اساسی جغرافیا و تاریخ و زیست شناسی در هر کودک پیشرفت شگرف به وجود آوردند و در مقابل ما در قرن بیست و یکم در معرض میزان عظیمی از اطلاعات هستیم و حتی ماموران سانسور هم سعی نمی کنند، جلوی آنها را بگیرند به جای این کار آن ها سرگرم انتشار اطلاعات نادرست یا پرت کردن حواس ما به خبرهای بی ربط هستند. ما در عصری زندگی می کنیم که نیازی نیست کودکان ما و نوجوانان ما و جوانان ما کتاب حفظ کنند. داده ها در دسترس آنها است حتی حکومت ها و حتی نظام های سلطه هم به این نتیجه رسیده اند که موثر تر از اینکه کتاب ها را سانسور کنند اینست که که همه کتاب‌ها به صورت آنلاین وجود دارد. هر کتابی که مجوز انتشار نمی‌دهند pdf آن وجود دارد و قابل دسترس است.

حتی نهادهای سلطه و سرکوب هم در این جهان به این نتیجه رسیدند که به جای اینکه سانسور کنند ده برابر اطلاعات تولید بکنند که آدمها سردرگم باشند. در نتیجه آنها سرگرم انتشار اطلاعات نادرست یا پرت کردن حواس ما با خبر های بی ربط هستند. پس ما به بچه های مان به جای اینکه بگوییم کتاب حفظ کن باید به آنها یاد بدهیم که بین این اطلاعات فراوان که در گوگل یا یا یوتیوب یا این ور و آن ور است بتوانند نقد بکنند و اطلاعات مفید از غیر مفید، معتبر از غیر معتبر ، شایع از خبر، آگهی از آگاهی را بتوانند تمیز بدهند.

کاری که مدارس ما انجام نمی دهند و مثلا اگر شما در شهر مکزیکی کوچک زندگی می‌کنید و یک گوشی هوشمند دارید ، می توانید بیشتر زندگی تان را فقط صرف خواندن ویکی پدیا و تماشای تاکس و تماشای آنلاین بکنید و هیچ دولتی نمی‌تواند همه اطلاعاتی که دوستان دارند را پنهان کنند و از سوی دیگر به طرز ترسناکی اشباع ذهن مردم با گزارش های ضد و نقیض و فرستادن آنها به دنبال نخود سیاه آسان شده است. مردم سراسر جهان فقط با یک کلیک از آخرین خبرهای بمباران حلب یا ذوب شدن یخ ها در قطب شمال باخبر می‌شوند.

اما اخبار متناقض، اخبار پرت و پلا آنقدر زیاد است که نمی دانند کدام را باور کنند. در نتیجه با وجودی که می بینند در حلب یک بمباران وحشتناک صورت می‌گیرد و یک کشتار وحشتناک صورت می گیرد ولی در مقابلش بی تفاوت هستند ، یعنی با وجودی که می بینند یخ های قطبی آب می شود ولی در مقابلش بی تفاوت هستند  نمی دانند چه کار بکنند، یعنی آنقدر اطلاعات فراوان است نمی دانند کدام را باور بکنند یکی می‌گوید ماسک بزنید، یکی می‌گوید ماسک نزنید، حالا اینجا به علاوه با یک کلیک چیز های بیشمار دیگری هم در دسترس است که تمرکز را سخت می کند و وقتی سیاست یا علم بیش از حد پیچیده به نظر می رسند، شما را وسوسه می کنند تا به جای آنها سراغ ویدیو های گربه ها یا شایعه‌ای ، تست سلبریتی ها یا سایت های پورن بروید. در چنین دنیایی آخرین چیزی که باید معلم به شاگردانش آموزش بدهد اطلاعات بیشتر است.

دانش آموزان تا همین الان هم بیش از حد لزوم اطلاعات دارند و برعکس مردم به توانایی احتیاج دارند که این اطلاعات را درک و از همه مهمتر تکه های زیادی از این اطلاعات را با هم ترکیب کنند و تصویر وسیعی از جهان به دست آورند، که بتوانند مداخله موثری در جهان برای زندگی خودشان و دیگران انجام بدهند.

دکتر سرگلزایی